۱۳۸۸ مهر ۱, چهارشنبه

گزارش دیدار اعضای کانون صنفی معلمان و سازمان معلمان با خانواده شهدای جنبش سبز


گزارش دیدار اعضای کانون صنفی معلمان ایران و سازمان معلمان
ایران با خانواده های شهید " احمد نعیم آبادی " و شهید " رامین
رمضانی *

در این دیدار مادر شهید " نعیم آبادی " گفت : " دو پسرم از همان لحظه ای که احمد تیر خورد تا زمانی که احمد تمام کرد با هم بودند " .
برادر احمد نیز گفت : " برای تظاهرات رفته بودیم ... از دروازه دولت تا میدان آزادی ، جمعیت خیلی زیاد بود اما حتی برگی تکان نخورد ... یک شیشه هم نشکست ! گفتند در میدان آزادی تیراندازی هست کنجکاو شدیم و رفتیم . موتور سوارها آمدند و البته مردم حمله کردند و آن ها فرار کردند . به برادرم گفتم برویم . بسیجی ها از بالای ساختمان در آن حوالی به طرف مردم تیراندازی می کردند . بعضی تیرها به نرده ها می خوردند و کمانه می کردند . چند تا گاز اشک آور زدند . از آن سمت میدان آزادی ، یک دفعه به فاصله چند متری من برادرم روی زمین افتاد ... وقتی دستش را از روی سینه اش برداشت خون بیرون زد . برادرم 4 تیر خورده بود . در همین موقع یکی از بچه های کم سن و سال را دیدم که مستقیم به او گاز اشک آور زده بودند و او دچار سوختگی شدید شده بود .
یکی از همکاران فرهنگی ، خانم رئیسی که در این جلسه بود به حاضران چنین گفت : " ما در آن جا بودیم . اول تیراندازی توسط همان پایگاه بسیج شروع شد و بعد از آن مردم واکنش نشان دادند و یکی از اتوبوس ها را در همان نزدیکی آتش زدند ...
در این لحظه برادر شهید گفت : " ما خودمان دیدیم برخی از افراد که به بسیجی به نظر می رسیدند با خود چوب به داخل پایگاه می بردند برای این که آتش بزنند و جلب توجه کنند و یا آن ها را تحریک کنند .
مادر شهید گفت : " پسرم فقط 22 سال داشت و دانشجوی رشته انیمیشن بود .
برادر احمد نیز گفت : " از ما پولی نخواستند . وقتی برادرم تیر خورد از مردم درخواست کمک کردم و با این که می دانستم او تمام کرده است او را سوار آمبولانس کردیم . به بیمارستان رسول اکرم ( ص ) بردیم . شب به خانه آمدیم اما جنازه را شب برده بودند و مشخص نشد که چه کسی او را برده است !
خودشان زنگ زدند و گفتند بیایید و جنازه را ببرید .
برادرم 25 خرداد تیر خورد اما جنازه را 31 خرداد تحویل دادند .
مادر احمد نیز افزود : " برای همه کشته شدگان پرونده تشکیل داده بودند . شوهرم 40 ماه در جبهه بوده است و پسرم را در قطعه شهدا دفن کردند .
از ما مثل دیگران برای دفن ، وثیقه و یا چیز دیگری نخواستند .
شوهرم که برای خرید قبر رفته بود گفته بودند که در محل دفن حق سروصدا و برگزاری مراسم ندارید !
یک تشییع جنازه مفصل برگزار کردیم ؛ بسیجیان دیگر مساجد گفتند شما به چه حقی او را با نام شهید دفن کردید و ما تهدید به برخورد کردند که البته در مراسم نیامدند !
پسرم تعصب زیادی روی انتخابات داشت و از جریان رای گیری خیلی ناراحت بود . پسرم خیلی پر نشاط و سرحال بود . از موقعی که او رفته است خانه ام سوت و کور شده است ... ما برای این نظام مایه گذاشتیم . فقط باید این را بگویم که تو این خانواده خش و خاشاک بار نمی آید !
چند وقت پیش پدرش ، احمد را به خواب دیده بود ... احمد گفته بود که " روز جمعه ( قدس ) به تهران حمله می شود ... چرا فکر می کنید که من کشته شده ام ! من زنده ام .. من روی یک کره زندگی می کنم و شما روی یک کره دیگر زندگی می کنید .. من در تمام مراسم شما حضور دارم ! "
مادر احمد که توام با بغض و گریه صحبت می کرد گفت : " در این شب های قدر خیلی گریه کردم . همه شان را به خدا واگذار کردم ...داغی است که به دل همه ما نشسته است . تنها آرزوی ما این است که بدانم بچه من را چه کسی کشته است ؟
اگر به ما سر نزنند فکر می کنیم فراموش شده ایم البته هر جا که می روم وقتی مردم موضوع را می فهمند با من خیلی همدردی می کنند ...
از استانداری به این جا آمدند به آن ها گفتم که ما به آقای موسوی رای داه ایم و موظفیم از ایشان حمایت کنیم !
از شبکه 2 تلویزیون هم آمدند و با ما مصاحبه کردند اما در پایان گفتند که این فیلم پخش نمی شود !
خیلی دل ما را سوزاندند ... تمام پلاکاردهایی که دم در زده بودیم با تیغ پاره کرده بودند ؛ وقتی آن ها را دیدم به خدا گفتم که به 4 تا پلاکارد رحم نکردند و نشستم و گریه کردم ...
پس از این دیدار ، اعضا به اتفاق به خانه شهید " رامین رمضانی " رفتند .
پدر شهید رمضانی گفت :
" آن چیزی که به وجود آمده است فقدان پسر ماست . امیدوارم خون این ها که به ناحق ریخته شده است گریبان آن ها را بگیرد . یکی از مقامات استانداری می گفت که 40 دقیقه اجازه استفاده از گلوله پلاستیکی و مشقی را دادیم ، دیدیم نمی روند اجازه تیر مستقیم را دادیم !
جلو مقر بسیج آزادی بود ... ساعت حدود 30/8 روز 25 خرداد بود . بسیجیان شروع به زدن مادر و دختری کردند . آن ها را به داخل مقر بردند . بچه من به همراه تعدادی اعتراض می کنند و از آن جا شروع به تیراندازی می کنند ...
گناه بچه من چه بود ؟
فقط گفته بود رای من را پس بدهید !
از اورژانس تهران متنفر شدم ... به آن ها گفته بودند که به مجروحان رسیدگی نکنند !
روز 26 خرداد در میدان ونک درگیری بود . خود را به بیمارستان بقیه الله رساندیم . حدود ساعت 12 بود و مسئول آن قسمت هر کسی را که نشانه سبز رنگی داشت می گفت این جا نیاورید !
اول وزارت کشور رفتیم . نتیجه ای نداشت ...
روز 27 به اوین رفتیم .
کلی ما را سر دواندند بعد گفتند که به کلانتری بروید و شکایت کنید .
بعد به آگاهی رفتیم .
از آن جه به پزشک قانونی رفتیم و جنازه را شناسایی کردیم .
در دادگاه انقلاب از ما تعهد گرفتند که هر گونه درگیری و شلوغی که به وجود بیاید مسئولش شما هستید !
از تلویزیون شاهد آمدند . از همان اول می خواستند چیزی را در ما القا کرده و ذهنیت ایجاد کنند ...
ما گفتیم که بچه ما عضو هیچ حزب و گروهی نبود و عامل کشته شدنش هم کسی است که دستور تیر داده است . دیدند چیزی از آن در نمی آید گذاشتند و رفتند ...
در این لحظه ، خواهر و مادر شهید ضمن تایید سخنان ایشان ،گفتند که دائم می خواستند کلمه " اغتشاشگر " را توی دهن بابا بگذارند اما نتوانستند !
پسر من سرباز بود و چیزی به پایان خدمتش نمانده بود .
ایشان افزود: " در دادسرا هر کسی می رفت شکایت کند یک جوری خط می دادند که از چه کسی شکایت کنید ! حتی اسم آقای موسوی و کروبی را هم می بردند ...
حتی در استانداری مصر بودند که شما شکایت نامه تنظیم کنید از افرادی که فراخوان دادند ...
آیا با بچه بی سلاح من باید با گلوله بر خورد شود؟
عامل قتل بچه من فرمانده ای است که دستور تیر داده است ...
فرمان آتش داده است ....
* این دیدار روز سه شنبه ، ۲۴/۶/۸۸ انجام شده است که به دلیل پاره ای اختلالات اینترنتی امروز منتشر می شود .

هیچ نظری موجود نیست: