۱۳۸۹ آذر ۳۰, سه‌شنبه

شب یلدا ، شب سادگی ها و مهربانی ها ...


سماوري نفتي در اتاق و بوي نفت پيچيده شده در تمام خانه... انگار اين بو در تمام آجرهاي خانه پيچيده بود...
پدربزرگ استکاني مخصوص داشت و هميشه به اين فکر بودم که يک بار هم شده در آن استکان چاي بنوشم...
پدربزرگ هندوانه به دست وارد خانه مي‌شود و همه به اين فکر که آيا اين هندوانه قرمز است يا نه ؟ وصداي خنده...
بچه‌ها در کوچه در حال بازي و پدربزرگ هميشه نگران...
آتشي و لذت دور هم جمع شدن کنار آتش... شيطنت بچه‌ها و نگاه نگران مادرها... ديگر آن شب کسي به بچه‌ها نمي‌گفت: بس است ديگر، چقدر سر و صدا و بازي! آن شب همه بچه‌ها براي بازي و سر و صدا آزاد بودند...تا نزديکي‌هاي صبح بيدار بودند و همه چي به خوبي و خوشي...
ياد باد، آن خوشي‌ها ياد باد... کودکي‌ها،سادگي‌ها و فراموش شده‌ها ياد باد... صميميت‌ها...ياد باد...
پس يادمان باشد همه اين "شب يلدا"‌ها براي اين است که قدر مهرباني‌ها و سادگي‌ها را بدانيم.
http://bitona.blogfa.com

هیچ نظری موجود نیست: