۱۳۸۹ دی ۸, چهارشنبه

نگاهی به جایگاه رشته علوم انسانی در دوره متوسطه













بسیاری از دبیرانی که در دوره متوسطه تدریس می کنند از وضعیت انضباطی و نیز سطح دانش دانش آموزان رشته علوم انسانی رضایت چندانی ندارند .
به نظر می رسد اکثر دانش آموزان رشته علوم انسانی با رضایت خود این رشته را انتخاب نکرده اند و همین باعث شده است که کلاس های علوم انسانی جذابیت چندانی برای ورود و تدریس دبیران نداشته باشد .
خیلی از دانش آموزانی که موفق به انتخاب رشته مورد دلخواه خود نمی شوند از روی ناچاری و در فرآیند انتخاب رشته به رشته علوم انسانی هدایت می شوند .
این امر دلایل مختلفی دارد .
یکی از آن ها مربوط به آیین نامه ی هدایت تحصیلی دانش آموزان است .
ماده -7-111 از این آیین نامه چنین می گوید :
" چنان چه دانش آموز شرایط شاخه یا رشته ای را کسب کند ولی ظرفیت برای پذیرش وی وجود نداشته باشد و یا رشته مربوط در محل سکونت وی نباشد لازم است با نظر مشاور و تایید شورای واحد آموزشی و موافقت اداره ی آموزش و پرورش مربوط به یکی از رشته های موجود که بر اساس نمون برگ شماره یک هدایت تحصیلی بالاترین امتیاز را دارد هدایت شود . "
این ماده امسال از آیین نامه حذف شده است ؛ اما اولا تاسال قبل ، هر کسی که رشته ای را نمی آورد با توجه به کسب نمره ادبیات توسط اکثر دانش آموزان به صورت خودکار به رشته علوم انسانی هدایت می شد و دوم این که هر چند این ماده حذف شده است اما به نظر نمی رسد که تغییر چندانی در وضعیت انتخاب رشته علوم انسانی در دوره متوسطه به وجود آید !
مهم نحوه نگرش دانش آموزان ، خانواده ها و حتی مسئولان به این رشته است و به نظر نمی رسد با تغییر آیین نامه ها و در کوتاه مدت قابل تغییر ویا بهبود باشد .
خیلی سخت است بتوان خانواده ای را متقاعد کرد که دانش آموز مستعد خود را به تحصیل در رشته علوم انسانی بفرستد !
شاید بتوان گفت که رشته علوم انسانی حالت تبعید گاه را در میان رشته ها دارد و از این رو خیلی از مدارس چه دولتی و چه غیر دولتی از  خیر تاسیس آن و جذب دانش آموز می گذرند !
 این در حالی است  که رشته علوم انسانی یکی از کاربردی ترین و در عین حال راهبردی ترین رشته ها ست که متاسفانه مورد بی مهری واقع شده و می شود .
خیلی از مسائل و مشکلات مبتلا به جامعه فقط از طریق یافته های این علوم قابل بررسی و رفع است .
شاید بتوان تفاوت کشورهای توسعه یافته و در حال توسعه را در این بخش و آن هم نوع توجه به علوم انسانی دانست ، امری که تقریبا در هیچ یک از برنامه ریزی ها و سیاست گزاری ها به چشم نمی آید ...
علوم انسانی ، علوم دیگر را هدایت می کنند وهر کشوری که این سرمایه را به نحو شایسته و مطلوب شناخته و در اختیار بگیرد و به نحو بهینه آن را مدیریت کند در آینده مالک همه چیز خواهد شد ...
 والبته عکس آن نیز صادق است ...

۱ نظر:

امیر حسین رهنما گفت...

می خواستم به دنیا بیایم، در زایشگاه عمومی، پدر بزرگم به مادرم گفت: فقط بیمارستان خصوصی. مادرم گفت: چرا؟...گفت: مردم چه می گویند؟!...

می خواستم به مدرسه بروم، مدرسه ی سر کوچه ی مان. مادرم گفت: فقط مدرسه ی غیر انتفاعی! پدرم گفت: چرا؟...مادرم گفت: مردم چه می گویند؟!...

به رشته ی انسانی علاقه داشتم. پدرم گفت: فقط ریاضی! گفتم: چرا؟...گفت: مردم چه می گویند؟!...

با دختری روستایی می خواستم ازدواج کنم. خواهرم گفت: مگر من بمیرم. گفتم: چرا؟...گفت: مردم چه می گویند؟!...

می خواستم پول مراسم عروسی را سرمایه ی زندگی ام کنم. پدر و مادرم گفتند: مگر از روی نعش ما رد شوی. گفتم: چرا؟...گفتند: مردم چه می گویند؟!...

می خواستم به اندازه ی جیبم خانه ای در پایین شهر اجاره کنم. مادرم گفت: وای بر من. گفتم: چرا؟...گفت: مردم چه می گویند؟!...

اولین مهمانی بعد از عروسیمان بود. می خواستم ساده باشد و صمیمی. همسرم گفت: شکست، به همین زودی؟!...گفتم: چرا؟... گفت:مردم چه می گویند؟!...

می خواستم یک ماشین مدل پایین بخرم، در حد وسعم، تا عصای دستم باشد. زنم گفت: خدا مرگم دهد. گفتم: چرا؟... گفت: مردم چه می گویند؟!...بچه ام می خواست به دنیا بیاید، در زایشگاه عمومی. پدرم گفت: فقط بیمارستان خصوصی. گفتم: چرا؟...گفت: مردم چه می گویند؟!...

بچه ام می خواست به مدرسه برود، رشته ی تحصیلی اش را برگزیند، ازدواج کند...

می خواستم بمیرم. بر سر قبرم بحث شد. پسرم گفت: پایین قبرستان. زنم جیغ کشید. دخترم گفت: چه شده؟...گفت: مردم چه می گویند؟!...

مُردم.

برادرم برای مراسم ترحیمم مسجد ساده ای در نظر گرفت. خواهرم اشک ریخت و گفت: مردم چه می گویند؟!...

از طرف قبرستان سنگ قبر ساده ای بر سر مزارم گذاشتند. اما برادرم گفت: مردم چه می گویند؟!... خودش سنگ قبری برایم سفارش داد که عکسم را رویش حک کردند.

حالا من در اینجا در حفره ای تنگ خانه کرده ام و تمام سرمایه ام برای ادامه ی زندگی جمله ای بیش نیست: مردم چه می گویند؟!...

مردمی که عمری نگران حرفهایشان بودم، لحظه ای نگران من نیستند