پس از بیش از 4 ماه سرانجام مادر موفق به دیدار فرزندش شد ...
اما شاید در دل می گفت که کاش او را ندیده بودم !مادر معلم دربند به سخن معلم چنین گفت :
" خدایا این ظلم را به کجا ببرم؟!
قول داده بودم وقتی به دیدار فرزندم می روم گریه نکنم اما کدام مادری است که فرزند بیمار و رنجورش را ببیند ولی بغضش را در گلو خفه کند ؟!
محمد با آن چه که قبلا دیده بودم خیلی فرق داشت .
صورتش رنگ پریده و لاغر بود ، دائم سرفه می کرد و از درد سینه شکایت داشت . می گفت که ترکش های زمان جنگ اذیت اش می کنند اما کاری نمی تواند انجام دهد ، کسی هم به حرفش گوش نمی کند ...
باز هم فریاد بر می آورم ، خدایا این ظلم را به کجا ببرم. من مادر کیلومتر ها راه می آیم تا با فرزندم به مدت 20 دقیقه دیدار کنم ، حتی از شنیدن صدایش به صورت تلفنی نیز محرومم.
به بستگان و همسایگان چه بگویم ؟
نه تنها پسرم بلکه سایر هم بندی هایش نیز وضعیت بهتری ندارند ؛ خواستم گریه نکنم اما نتوانستم ،مگر جز گریه کار دیگری هم از دستم بر می آید ؟
چرا کسی صدای مرا نمی شنود ؟
خوب می دانم که خدا بهترین قاضی است،شکایتم را به خدا می برم.... "
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر