۱۳۸۹ آبان ۱۳, پنجشنبه

دیوارهای بلند شیشه ای! به کجا می روند ، به چه می نگریم ...










.
.
.
.
.
جز قلب تیره هیچ نشد حاصل و هنوز
                                                           باطل در این خیال که اکسیر می کنند


آفتاب :رئیس سازمان نوسازی، توسعه و تجهیز مدارس با اشاره به طرح شاداب‌سازی مدارس دخترانه گفت: با این طرح که باید در آن دیوارهای مدارس دخترانه را بلندتر ساخت مخالفم.
مرتضی رئیسی با بیان این مطلب افزود: اینکه دیوارهای یک مدرسه را افزایش دهیم یا آن را بلندتر کنیم تا دانش‌آموزان دختر در آن بتوانند آزادی عمل داشته باشند اصلا مناسب و صحیح نیست.
پیش از این طرحی از سوی دفتر بانوان وزارت آموزش و پرورش مبنی‌بر شاداب‌سازی و محرم‌سازی مدارس دخترانه به معاونت عمرانی داده شده بود که در آن باید دیوارهای مدارس را بلند‌تر می‌کردند تا از ساختمان‌های بلند اطراف دید نداشته باشد.
سه شنبه ۱۱ آبان ۱۳۸۹

چندی پیش در تعدادی از سایت ها ، تصاویری از " مدارس شیشه ای " در ژاپن منتشر شد .
جست و جو برای چرایی و یا فلسفه پیدایی چنین مدارسی پاسخی نداد اما یک اصل مهم در سیستم های پیشرفته تعلیم و تربیت و به ویژه نوع " پراگماتیک " آن وجود دارد و آن این که کار و فلسفه ذاتی مدارس را آماده کردن و ورود برای جامعه و به نوعی خود جامعه می دانند .
سیستم گردش کار و نیز برنامه ریزی به گونه ای اعمال می شود که محیط مدرسه تجربه ای ولو کوچک از محیط واقعی جامعه باشد و در این راستا سعی می کنند که فاصله میان مدرسه و اجتماع  تا حد ممکن کاهش یابد .
دانش آموز به محض ورود به این مدارس احساس جدایی و یا بیگانگی نمی کند و بسیار اتفاق افتاده و یا شنیده شده است که دانش آموزان با تعطیلی فصلی مدارس ناراحت و یا دل گیر نیز می شوند !
حال شما  نگاهی به مدارس ما کنید ...
مدارس پسرانه با دیوارهای نسبتا بلند که بسیاری  ازآن ها مجهز به توری و یا فنس می باشند !
نصب دوربین های مدار بسته به عنوان یک دستاورد را نیز اخیرا به آن اضافه کنید !
پنجره های مدارس اکثرا با توری های فلزی پوشانده شده و گویی محیط بازداشتگاه را به ذهن انسان متبادر می کند !
با همه این پیش بینی ها و تمهیدات باز هم تعدادی از دانش آموزان موفق به فرار از این محیط جذاب و واقعی می شوند !
در مدارس دخترانه با توجه به نوع پیش فرض ها و نیز ایدئولوژیک بودن آن ، اقدامات سختگیرانه تر نیز می شود !
فرقی نمی کند ...
واقعیت این است که مدارس از کارکرد و فلسفه واقعی خود تهی شده اند .
متاسفانه میزان مشابهت میان مدارس ما و نیز نیازهای جامعه روزبه روز به حداقل می رسد .
می توان گفت که مدارس به محیطی برای نگهداری اجباری موجوداتی به نام " انسان ها " در دامنه های مختلف سنی تبدیل شده اند و بزرگترین مرجع و پرسش دانش آموزان در کلاس آگاهی از وقت و ساعت است که زودتر خود را از این محیط غیرواقعی و خسته کننده خارج کنند !
این ها تنها گوشه ای از واقعیات هستند ...
آیا اراده ای برای بهبود وضع وجود دارد ...

معلم
این تعبیر از ابن سینا ست که فضیلت هر دانشی به موضوع آن دانش بستگی دارد. می گوید:" از آن جا که موضوع علم الهی خداوند ست، این علم شریفترین علوم است." به گمانم بر همین اساس می توان، در باره ی شغل نیز داوری کرد. ارزش هر شغلی بسته به موضوع آن شغل است. ارزش پزشکی متناسب با ارزش جان آدمی و ارزش مرده شوری متناسب با ارزش مرده است. ارزش معلمی هم همسنگ ارزش انسان است. معلم در عمق روح شاگردانش تاثیر می گذارد. امروز عصر صحنه ی غریبی دیدم. هم کلاسی های صهبا همگی اشک ریزان از ساختمان مدرسه خارج شدند. صهبا می خندید و هیجان زده گفت:
میدونی چرا می خندم؟
نه
برای این که گریه نکنم!
چرا گریه کنی؟
برای این که معلمای ما بعد از تعطیلات عو ض میشن، بچه ها برای همین گریه می کنند.
به تجربه دیده ام که در مدارس اینجا؛ اولا معلم ها عاشق کارشان هستند. و دوم: با بچه ها دوستند. مثل بچه های خودشان با آن ها رفتار می کنند. در سیستم آموزشی اینجا بچه را زیر آوار کتاب درسی له نمی کنند. به عنوان مثال صهبا کلاس سوم است و دراین سه سال مطلقا کتاب درسی نداشته است ! محور آموزش معلم است. دو معلم برای یک کلاس. معلم موسیقی و زبان فرانسه جداست. بچه با شوق به مدرسه می رود، دوست دارد زودتر به مدرسه برود.
نسل ما در دوران ابتدایی و حتا دبیرستان از معلم ها می ترسیدیم. شلاق ماری و ترکه هایی که توی آب مانده سبز رنگ حوض مدرسه خیس می خورد؛ آشنای دست های دانش آموزان بود. همکلاسی داشتیم که پدرش فراش مدرسه بود. در برخی داستان ها به او اشاره کرده ام. از جمله در رمان باغ فردوس، اسمش مصطفی بود.هم از معلم و ناظم کتک می خورد و هم از پدرش. آن هم جلوی بچه ها. آن مثلی که می گوید، بچه دعا کن بابات بمیره نه معلمت! محصول همین سنت است.
البته آن بساط چوب و فلک و شلاق ماری از مدارس برچیده شد. اما همان محتوا با لباسی دیگربر سرنوشت دانشجویان ما حاکم شده است.
جز قلب تیره هیچ نشد حاصل و هنوز
باطل دراین خیال که اکسیر می کنند.
گفتم صهبا خانم چرا حالاخودت را به خنده زدی؟
برای این که آقای پری و خانم ویلسون ناراحت نشن. خیلی دوستشون دارم.

برگرفته از : روزنوشت های سیدعطاءالله مهاجرانی ( مکتوب )

هیچ نظری موجود نیست: