۱۳۸۸ دی ۸, سه‌شنبه

دلهره دارم









دلهره دارم

ما شکست خوردیم. اهل مدارا و تسامح شکست خوردند، طایفه سمحه و سهله شکست خوردند. این را در همین سکوت سرد، در همین شب های الله اکبری و گلوله و فریاد هم می توان به خود گفت. اگر شادمانیم از آن چه در خیابان ها می گذرد به گمانم شادمانی مان پایدار نیست. امیدوار بودیم که دیگر دادمان را با مشت و گلوله نستانیم، گل به کار می آوریم، این که اول بار دیگری گلوله انداخت از بار غم ما نمی کاهد.


یک بار سی سال پیش کسی را که گاندی خطاب کرده بودیم در تیرباران های اوین از دست دادیم، بار دیگر همین چند سال قبل ماندلای مان را به جائی رساندند که در همان حال که جهان مجذوب چهره انسانی او و جنبش مسالمت جو و صلح طلب ایران شده بود، عمامه بر زمین کوفت وقتی فیلم بازجوئی از همسر یک بدکار را دید.


همو که با دل شکسته از خیر "گفتگوهای تمدن ها" گذشت، مرکزی که جهان با شوق به استقبال پیشنهاد آن آمده و آن را به نام مردم ایران ثبت کرده بود در خود کشور تعطیل شد تا این ننگ بر دلمان بماند که دیگران بگویند اینان سزاوار این تکریم نبودند. همان ها کردند که هم گاندی ایرانی را کشتند و هم ماندلای ایرانی را با دل شکسته به خانه فرستادند. اینک این شهرهایمان و اینک این ناله مردم که "ولش کن" "ولش کن" "نزنش" و اینک لبخند به لبان آقای شریعتمداری مدیر کیهان و دیگر فرمان بریده ها. صدای قهقهه شان شنیدنی است. آیا ما را شبیه به خودشان کرده اند. در انفجار نفرت که سعید حجاریان گفت ما همه یکی شده ایم.


به جز آن گاندی و ماندلا که کشتند، باید با دریغ گفت به آن کس هم رحم نکردند که چهار و نیم سال پیش آمده بود و خود را خاک پای مردم می خواند - و دیگران پوپولیستش می خواندند. او را هم رسانده اند به جائی که با به کار گماردن عامل فجایع کهریزک [آقای مرتضوی] بار قتل ها و بدکاری های آن زندان را هم دوش بگیرد. همان که شور و شوق ماه ها و سال های اول انتخابش را به جائی رسانده که تعداد محافظانش گاهی از تعداد مستقبلینش بیشتر شده. مردم در ازای چک های ارسالی نهاد ریاست جمهوری به دیدارش می روند. افتخارش این شده که ماهی چند میلیون عریضه جمع می کند. نه آن که مفتخر باشد که کاری کرده که رسم عریضه و استغاثه ور افتد.


پوپولیست که اول کار افتخارش سفر با اتوبوس و در خیل مردم بود و برای رسیدگی به کار مردم، شب در مسجد می خوابید در حضور عکاسان، اینک با هواپیمای اختصاصی خانواده از این سو به آن سوی دنیا می برد و از شیراز قرقی وار خود را به تهران می رساند که حکم برکناری رقیبش را بدهد. زهی ذلت و حقارت.


این عفریته ای است در دل جامعه ما، از درون سیاهی تاریخ آمده، سرش را نکوفته ایم به سنگ، بدان هیولا می ماند که مدام می زائید و نوزادان را می بلعید و بدین گونه عمری جاودان می یافت. گاهی تحجرش نام نهاده ایم و گاه افراطش خوانده ایم. عقب افتادگی فرهنگی است، هر چه هست سیاه است و از هیچ پلیدی باکیش نیست. به صحنه بنگرید هر روز چهره تازه ای می زاید دهان گشاده و بدگو و تهمت زن و فرمان بریده . ما شکست خوردیم فرمان بریده ها فاتح شدند تکثیر شدند نگاه کنید در جریده های دولتی و در سایت ها پر شده اند. شعر خون می خوانند ترانه می سازنند که "می خوام دارت بزنم".


پیروزی ما وقتی بود که صحنه را چنان می آراستیم که پوپولیست اگر در انتخابات شکست می خورد یا پیروز می شد، یا مردم را به شک می انداخت به هر حال تبدیل می شد به یک اهل مدارا، یک آشتی طلب. وقتی پیروز بودیم که محمود احمدی نژاد همان می شد که خود در آینه می بیند، اهل مهرورزی، اهل مردمی. ما شکست خوردیم چون او به خانه ندا آقا سلطان نرفت فردای حادثه تا به مادر داغدارش تسلیت بگوید. شکست خوردیم چون فرصت مردمی شدن از کف او هم رفت و نسخه آقای حسین شریعتمداری را پذیرفت که "از خارج مامور آوردند برای کشته سازی". ما شکست خوردیم.


ما اهل مدارا و تسامح وقتی پیروز بودیم که پوپولیست صبح بعد از انتخابات می رفت به در خانه آقای کروبی و با هم می رفتند به دیدار مهندس موسوی و هر سه می رفتند به خانه خاتمی و هاشمی. همه شان شال سبز می انداختند، کشور جشن می گرفت، مردم رقصی چنان میانه میدان می کردند که در این چند انتخابات معمول شده است. آن وقت چه تفاوت داشت که چه کس این بار سنگین را بر دوش دارد و چه کسان قرارست به او مشورت بدهد. و چه کس خواهان حذف نظارت استصوابی و اختیارات مافوق قانون آقای جنتی شود. کدام کس زنان را به ورزشگاه ها راه می برد و کدامینشان از شش میلیون ایرانی خارج از کشور دعوت می کند برای بازگشت به کشور. دیگر چه تفاوت که چه کس اول خواستار باز شدن فضای رسانه ای و دادن اجازه تلویزیون به بخش خصوصی می شد.


پیروزی ما وقتی بود که نمی گذاشتیم راست تندرو زیر سایه احمدی نژاد به قدرت و حکومتش ادامه دهد، باید به او می فهماندیم که چپ سابق از آن جهت که فرصت یافت تا خود را با جهان همسو کند، تا اندازه ای به روز شود، دنیا را بشناسد آبی شسته ترست.


احمدی نژاد روزی که رییس جمهور شد آقای خاتمی به دیدارش رفت و عکسی هست که او را دست در دست رییس جمهوری که قدرش را ندانستیم نشان می دهد. احمدی نژاد انتخابش را مدیون دوم خرداد بود نه چنان که سردار بر سرش منت نهاد مدیون "طرح های پیچیده" بسیج و سپاه. اگر رای دوم خردادی ما نبود اصلا کار انتخابات چنان به نوبت و از تعیین شده بود که هرگز مجال به امثال احمدی نژادها نمی رسید.


او ندانست و در دام راست افراطی افتاد، به جای آن که مجال به دوستان خودش یعنی میرفتاح، پورمحمدی، رهبر، رحیم مشائی و مهدی کلهر و همین آقای حسینی وزیر ارشاد بسپارد کارش افتاده است به سپردن پست های مدیریت به مرتضوی و رامین و نقدی. و پایان کارش معلوم است و هر روز بیش تر بر طشت خون پا می نهد.


تکلیف احمدی نژاد جداست و انگار که ما قرار نیست به حال کسی بگرئیم که با سیاهی ها در بستر شده، و با تقلب بر سر کار آمده، اما بر خود و بر کشور خود که می توانیم در پنهان گریست. آیا این خوش خیالی است.


یک بار نسل پیشین با شعار و در خیابان و با آتش زدن خواست سعادت را بخرد، گذارش به بهشت نیفتاد. آیا قرارست نسل امروز، نسل روزگار شفافیت، نسل روزگار خبر، روزگار آبی و سبز باید از همان راه بگذرد. راست بگویم دلهره دارم.

منبع : روز

هیچ نظری موجود نیست: