۱۳۸۸ دی ۱۲, شنبه

حکایت...

عقرب

روزی مردی،عقربی را دید که درون آب دست و پا می‌زند.او تصمیم گرفت عقرب را نجات دهد،اما عقرب انگشت او را نیش زد. مرد باز هم سعی کرد تا عقرب را از آب بیرون بیاورد،اما عقرب بار دیگر او را نیش زد. رهگذری او را دید و پرسید: «برای چه عقربی را که نیش می‌زند نجات می‌دهی.» مرد پاسخ داد: «این طبیعت عقرب است که نیش بزند ولی طبیعت من این است که عشق بورزم».


برگرفته از : داستان و حكايت


۲ نظر:

تقریرات گفت...

ســـلام بر شما

آرزوی موفقیت و بهروزیبرای شما دارم
شکرفروش که عمرش دراز باد / چرا تفقدی نکند طوطی شکرخا را

سخن معلم گفت...

دوست من
آقای کرمانشاهی
سلام
مرا رهین الطاف خود نمودید .
سبز و پیروز و پایدار باشید.