۱۳۸۹ شهریور ۱۳, شنبه

یادداشتی از " محمد داوری " از زندان اوین ... سلام مادر










سلام مادر ...



به نام مادر
 سلام مادر ،
 سلام بر تو که عزیزترینی،
سلام به تو که نامت نشان تمام خوبی هاست و با تو عشق معنا می یابد.تک تک سلول های تنم را تو با خون وجود خویش آبیاری نمودی و ذره ذره سوختی تا مرا بسازی. لحظه به لحظه با نفس هایت و ریتم آهنگ قلبت تار و پود تنم در هم تنیده شد و روانم جاری گشت. در آن دم که هیچ آرزویی نداشتم،آمدنم و داد و فریاد و گریه آن آمدن تمام آرزوی تو بود.تو در انتظار فرزندی بودی تا به انتظار بی پایانت پایان دهد. مادر مهربانم بر دستانت بوسه می زنم و بر خود می بالم که توفیق بوسیدن نصیبم شد و با امیدی که با هر بوسه بر دست و بوسه بر پیشانی تو در برق نگاهت می درخشد به سوی آینده قدم بر می دارم. من نشان مهربانی تو را از روزهای سخت و از خاطرات دستانت به یاد دارم . از آن روزهای سخت که بار سنگین زندگی نفسهایت را به شماره می انداخت و فقط تو بودی که می توانستی نفسی تازه کنی و هر روز پر نور تر و امیدوارتر از گذشته با زندگی دست و پنجه نرم کنی. به یاد دارم تمام آن روزها را که قبل از بیدار شدن خورشید طلوع می کردی و پس از خسته شدن آفتاب هنوز هم تو می تابیدی و تاب می آوردی تا شب های ما نیز آفتابی بماند. مادر فداکارم به پایت می افتم،چرا که نگذاشتی تا از پا بیفتم و از همان روزی که برای اولین بار بر پای خود ایستادم تا اولین گام ها را بردارم،تا به امروز اگر بر زمین خورده ام این تو بودی که با لبخندی بی ریا دستم را گرفتی و فقط و فقط به خاطر خودم مرا خواستی و به من برخاستن آموختی. فراموش نمی کنم آه خستگی تو را بعد از پایان یک روز سخت طاقت فرسای تابستان که سرخی سیلی ناجوانمردانه ی روزگار بر گونه هایت نشانده بود و تو تمام آن را با نوشیدن یک فنجان چای از رخت دورمی ساختی و دوباره همچون مهتاب به ستارگان خانه ات می تابیدی.
مادر ........

هیچ نظری موجود نیست: