۱۳۸۹ شهریور ۱۶, سه‌شنبه

نامه شماره 2 محمد داوری از زندان اوین برای مادرش - یک سال گذشت...













" محمد داوری " عضو شورای مرکزی و مسئول آموزش و اطلاع رسانی سازمان معلمان ایران، سردبیر سایت سحام نیوز و مشاور آقای مهدی کروبی ، در هفدهم شهریور سال قبل در دفتر مرکزی حزب  اعتماد ملی بازداشت و روانه زندان اوین شد .
در حکم صادر شده توسط شعبه 54 دادگاه تجدید نظر انقلاب به ریاست آقای موحدی 5 سال حبس تعزیری وی تایید شد.
 فردا یک سال از حبس وی می گذرد و این در حالی است که تاکنون با درخواست مرخصی وی موافقت نشده است .
سخن معلم چندی پیش نامه ای از ایشان را با مضمون  " محمد داوری " از زندان اوین ... سلام مادر منتشر نمود .
یادداشت زیر دومین یادداشت وی از زندان اوین است که می خوانید .
به امید آزادی همه معلمان دربند 

به نام مادرسلام مادر نازنینم
چقدر مرا تسکین می دهد این سلام گفتن و چه پر می شوم از لطافت مهربانی یاد تو ، و چه لطیف می گردم با نسیمی که بوی تو را به مشامم می رساند. مادر بی ریای من دوباره سلام :برای زیبایی اخلاص تو همین بس که سوختی و می سوزی ولی دم بر نمی آری و لب نمی گشایی و نمی دانم چگونه از این همه صداقت سخن بگویم و نمی دانم چگونه شکوه ی بی ریای تو را بستایم. تو از همان روزهای نخست صادقانه شکفتی و اولین گریه ی من گل لبخندی را بر لبانت نشاند که نشان از اقیانوس بی کران تمام زیبایی های اخلاص تو داشت. مادرم بگذار هر روز هزار بار بنویسم "مادرم" تا بدانم زیباترین کلام را با قلبم جاری می سازم، با سازو ریتم بی نظیر هستی رقص عشق و مهربانی را تجربه کنم. قلم، چقدر به وجد می آید وقتی تو را می نگارد.ورق، چقدربر خود می بالد آن دم که نام تو را دارد. ای زیباترین نام بمان تا بمانم ،بخند تا بخندم، فریاد برآر تا سکوتم را بشکنم و جاری باش تا سرسبز شوم. می دانم چرا؟ که خود برایم گفتی ،وقتی بچه های همسایه به مدرسه می رفتند لحظه شماری می کردی تا نوبت مدرسه رفتن من فرا رسد .گفتی که چگونه عاشقانه فریاد کودکان معصوم کوچه مان را به شنیدن می نشستی و از تصور آرزو هایت لذت می بردی . اولین روز دبستان را با چه شوقی روانه ام کردی،و چقدر صبورانه تمام لحظه ها را می شمردی تا لحظه های ناب سیرابت کند. آن وقت نمی دانستم که هر موفقیت من چقدر تو را شاد می کند. و حالا شادم که تو را نا شاد نساختم و امروز چه سخت است که در پس دیوارهای سنگی و سنگدلی و بی رحمی اسیرم و تو را ناشاد می بینم . اما می دانم که تو ...................... آری که تو مادری.

۱ نظر:

فاطی_اهواز گفت...

خیلی زیبا بود